مترجم/مترجمان: ملیحه محمدی

در صفحه
  • مردي كه مي توانست پرواز كند

    اثر ميلودُر

    روبرت چند گام رقصان برداشت ، سپس در حالي كه سريع و سريع تر  مي دويد، بازوهايش را گشود و ناگهان احساس كرد از زمين به هوا برخاسته و مي تواند پرواز كند . البته بعد از چند متر كه احساس كرد زمين را زير پاي خود نمي بيند و در هوا معلق است، ترس برش داشت .
    .
    بنا بر اين ديگر بازوانش را حركت نداد و احساس كرد ، دارد پايين مي آيد، به طوري كه روي زمين شني چندين بار سكندري خورد تا توانست دوباره تعادل خود را به دست آورد و به طور طبيعي راه برود

    15,000  افزودن به سبد خرید
  • فرنتسیسکا

    اثر پتر هرتلینگ

    فرنتسه روزنامه را باز کرد و آنچه را که خبرنگار نوشته بود شروع به خواندن کرد … : فرانسسیکا که او را فرنتسه می نامند ناگهان زندگی طبیعی خانوادگیش به هم ریخت. زیرا پدرش ، یوهانس شغل حسابدار اش را از دست دادو از شرکتی که خود از موسسین آن بود اخراج شد…

    550,000  افزودن به سبد خرید
  • فلیس فلیس

    اثر هانا ژوهانسن

    آدم‌ها و گربه‌‌ها عملآ شبیه به هم هستند، اما البته نه آنقدر شبیه که در هر حالتی با آن‌ها مانند گربه رفتار شود.این زیباترین چیز در وجود آن‌هاست. وقتی فلیس خرخر می‌کرد، آدم‌ها قشنگ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ترین کلمات محبت‌آمیز را بر زبان می‌آوردند. به او غذا می‌دادند. به پشت دراز می‌کشید، تا شکم او را بخارانند و نوازشش کنند.

    همان کاری که مادرش می‌کرد. هیچ گربه دیگری این‌طور او را نوازش نکرده بود. آدم‌ها به دوستی با او علاقه نشان می‌‌دادند.

    550,000  افزودن به سبد خرید
در صفحه