توضیحات
کتاب حاضر، همانطور که نویسنده در پیشگفتار خود اشاره میکند، میکوشد تا با فاصلهگرفتن از تحلیلهای مجرد نظری، با استناد به شواهد و اسناد متقنِ سیاسی و اقتصادی، بهویژه بر بستر حوادث سالهای1980 تا نیمه دهه 2000 میلادی، ریشهها و بنمایههای جهانیسازیِ کنونی را که بهدرستی «جهانیسازی نولیبرالی» نام گرفته است، با رویکردی آموزشی برملا سازد. هم از اینروست که این کتاب در پی انتشار آن، به یکی از منابع آموزشی برخی سازمانهای سندیکایی در اروپا، ازجمله سازمان کنفدراسیونعمومیکارگرانفرانسه (س.ژ.ت)، بدل شده است. برآنم که این کتاب بهرغم گذشت نزدیک به 17سال از انتشار آن و تغییرات رخنموده در موازنهی سیاسی و اقتصادی جهان و ازجمله در مناطق آسیای جنوبشرقی و آمریکایلاتین، هنوز ارزشهای تاریخیوآموزشی خود را حفظ کرده است و از اینرو، مطالعهی آن را برای تمام فعالان، دانشجویان و دانشپژوهان اجتماعی- اعم از هوادران حقوق بنیادین کار، فعالان امنیت غذایی، طرفداران حفظ محیطزیست، عدالتخواهان و مدافعان برابری انسانها که فارغ از تفاوتهای جنسی، نژادی، ملی، قومی و باورهای مذهبی هدفهای عالی انسانی را دنبال میکنند- سودمند میدانم. مطالعهی این کتاب حتا میتواند برای مدیران، صاحبان سرمایههای مولّد و کوچک، برنامهریزان و تصمیمگیرندگان اجتماعی و اداری مفید باشد. بهویژه از آنرو که تمام بلندگوهای تبلیغاتی و آموزشی راست کشور – اعم از رسانهها، جزوههای آموزشی و درسی به تبعیت از منویات مراکز جهانیسازیِ نولیبرالی، بهمثابهی کارگزاران کلان سرمایهداران جهانی- جهانیسازیِ نولیبرالی را یگانهراه محتوم در مسیر رشد و توسعهی اقتصادی و اجتماعی معرفی میکنند.
در این کتاب از جمله میخوانیم: «جهانيشدن با افزايش وابستگي، يا پیوند فزاینده جوامع بشري، بهويژه پیوند اقتصادهای ملي تبیین میشود. اما در چارچوب نظام سرمایهداری این وابستگی متقابل، رقابت بین نظامهای تولیدی ـ اجتماعی تسلط آشکار دارد. جهانیشدن، فرآیندی تاریخی و برآمده از توسعه سرمایهداریست. از دید نیروهای اجتماعی حاکم بر این نظام، روند جهانیشدن پاسخی است به بحران سودآوری؛ یعنی کشف راههای تازهای است برای افزایش میزان سود در رابطه با سرمایههای پیشریخته. درنتیجه، این فرآیند به عنوان جنگ اقتصادی تمامعیار معرفی میشود. امروزه چنیندیدی از جهانیشدن حاکم بر مباحث عمومی است. به عبارت دقیقتر، جهانیشدن با پدیده کسب سود و سودآوری مالی مترادف شده است. بههمیندلیل، برای روشنشدن مسایل باید توجه داشت که این جهانیشدن، بهواقع جهانیسازی سرمایهداری یا جهانیسازی لیبرالی است… شرکتها درمعرضِ خطر ورشکستگی و ناپدیدشدن، باید رقابتی باشند و رقابتی باقی بمانند. همین استدلال دربارهی دولت ـ ملتها نیز به کار برده میشود که اگر رقابتی نباشند، به حاشیه رانده خواهند شد… وابستگی متقابل اقتصادهای ملی، که در جهانیسازیِ لیبرالی نمودار میشود، بهشدت نابرابر است و به روابط مبتنیبرسلطه میانجامد. وجود نابرابریها و روابط مبتنیبرسلطه، به تقویت مقاومتی مشروع منجرمیشود. اما جهانیسازی لیبرالی، اغلب از انتقال این نیروی مقاومت به نیروی جایگزین سازنده ممانعت میکند.»
نویسنده همچنین، یادآور میشود که: «جهانیشدن به عنوان یک فرآیند تاریخی، محصول عمل انسانی است. از اینرو، محتوای آن تغییرپذیر است. برای بررسی موضوع جهانیشدن، باید عاملان و حاملان، پویایی و تضادهای آن را شناخت. منظور این است که جایگزینی، نه برای جهانیشدن، بل برای جهانیسازیِ سرمایهداری یا جهانیسازی لیبرالی وجود دارد. به عبارت دیگر، این واقعیت که جوامع انسانی بیشتر و بیشتر به یکدیگر وابسته میشوند، به خودیخود مشکلی ایجاد نمیکند. مشکل از شیوه این وابستگی متقابل است که ایجاد و بازتولید میشود. ایجاد جایگزین برای جهانیسازی لیبرالی نیازمند عمل جمعی در سطحهای مختلف محلی و ملی است. این کار مستلزم وضع مقررات جدید در روابط بینالمللی بر پایه یک هدفِ محوری، یعنی پاسخ به نیازهای آنی و آتی مردم است.»
کتاب در 5 بخش و هر بخش، شامل دو فصل تدوین شده است:
بخش نخست، به مفاهیم، ویژگیها و فرآیندهای پرتضاد جهانیسازیِ لیبرالی و برآمدن آن از بستر مناسبات اقتصادی جهان در نیمه دوم سالهای 1980 میپردازد.
بخش دوم، حاملان و بازیگران جهانیسازیِ نولیبرالی- اعم از شرکتهای چندملیتی، نهادهای بینالمللیِ کارگزار آنها، از نوع صندوقبینالمللیپول، بانک-جهانی، سازمانتجارتجهانی، سازمانهمکاریوتوسعهیاقتصادی، گردهمآییهای داووس، والبته دولتهای امپریالیستی را معرفی میکند و به بررسی عملکرد هریک از آنها در این عرصه و در پهنه جهان میپردازد.
بخش سوم، به چگونگی پیشرانی نولیبرالیسم در قارهاروپا و به طور مشخص در کشور فرانسه، و در اینکشور به رویارویی حاکمیت نولیبرال با کارگران و زحمتکشان اختصاص دارد که بازخوانی آن، از برخی جنبهها، بس آموزنده است.
بخش چهارم، به مخاطراتی که بحرانهای جهانیسازیِ نولیبرالی بر بستر بحرانهای مالی، تغییرات جمعیتی و موجهای مهاجرتی، کلیت سیارهزمین را تهدید میکند، اشاره دارد و پیآمدهای ویرانگر آن مخاطرات را بر محیطزیست و نیز بر نابرابریهای روزافزون در مقیاسجهانی و در محدوده کشورها برمیشمارد.
بخش پایانی کتاب، به تبیین ضرورت دگرگونسازی مقررات ناظر بر مناسبات اقتصادی واجتماعیِ جهانی و تغییر بنیادین در ساختار و عملکرد نهادهای بینالمللی، و نیز به ضروت ایجاد جبههوسیعی از نیروهای مترقی و مردمی، برای ایجاد جایگزینی در برابر نولیبرالیسم اختصاص دارد.
اینکتاب، به سهم خود میکوشد تا نشان دهد که میان جهانیشدن و جهانیسازی نولیبرالی، تفاوت، بنیادی است و جهانی دیگر: جهان مبتنی بر بسط وتوسعهی دموکراسی، احترام به حقوق بنیادین کارگران و زحمتکشان در مقیاس کشورها و بهرسمیتشناختن حق ملتها در تعیینسرنوشت خود، ممکن است.
با مطالعهی این کتاب، میتوان خطسیر تغییر قوانین ملی کشورها را که همسو با خواستهای الیگارشیهای مالی، شرکتها و بانکهای چندملیتی به اجرا گذاشته میشود، بهروشنی دید و سمتگیری آنها را که تابع فرامین سازمانهای ذینفوذ بینالمللی(صندوقبینالمللیپول، بانکجهانی و سازمانتجارتجهانی) و نیز گردهمآییهای سران و کارگزاران دولتهای بزرگ امپریالیستی است، پی گرفت، و بهویژه تغییر توازن نیروها را در طول سه دهه در مقیاس جهان مشاهده کرد. این ملاحظه، از منظر ایجاد جایگزینی در برابر جهانیسازی نولیبرالی و تغییر مناسبات جهانی به سود اکثریت مطلق مردم دنیا، که نیازمند عملجهانی است، حایز اهمیت ارزندهای است.
با اینحال، برای روشنشدن برخی ابهامات لازم است به چند نکته- هرچند گذرا- اشاره کنم:
بهازای واژهی موندیالیزاسیون (در زبان فرانسه) یا گلوبالیزیشن (در زبان انگلیسی)- آنجا که این اصطلاح به مفهوم تکامل مناسبات انسانی نظر داردـ برابرنهاد «جهانیشدن» را به کار گرفتم. بهعلاوه، از آنجا که نولیبرالها جهانیسازیِ کنونی را یگانهراه جهانیشدن میدانند، هرجا که جهانیسازی از زبانِ اینجماعت نقل شده است، همان برابرنهاد (جهانیشدن) را به کار بستم. اما، آنجا که سخن رویکردی انتقادی به فرآیندهای تحمیلیِ کنونی برجهان مییابد، برابرنهاد «جهانیسازی»ـ و البته با صفت لیبرالی را که امروز به طور گسترده کاربرد یافته استـ ارجح دانستم. زیرا از نگاه مخالفان اصولی جهانیسازی، جهانیشدن میتواند از مسیر دموکراتیک و مردمیـ به پشتوانه حمایت از برابری ملتها و محترمداشتن حقوق بنیادین انسانها در برخورداری از کار شایسته و زندگی بایسته بگذرد. هم از اینروست که عنوان کتاب، «جهانیشدن برای آگاهی شهروندان» هم به جنبهی آموزشی این دو مقوله و هم به ضرورت ایجاد جایگزین در برابر جهانیسازی ِتحمیلی ِکنونی نظر دارد.
همچنین، نویسنده همهجا برای متمایزکردن جهانیشدن به مفهوم عام آن از جهانیسازی ِتحمیلیِ کنونی، از صفت «لیبرالی» استفاده کرده است. اگرچه امروز صفت نولیبرالی برای تمییز آن از لیبرالیسم آغازین، در کشور ما کاربرد عام یافته است، به رسم امانتداری همان اصطلاح نویسنده را به کار گرفتم .
توجه به این نکته نیز حایز اهمیت است که نویسنده در ایجاد جایگزینی برای جهانیسازی نولیبرالی، به تشکیل جبههای فراگیر، با هدف منزویکردن الیگارشیهای مالی و محافل ذینفوذ و کارگزار آنها نظر دارد. اگرچه در وهلهنخست، بهنظر میرسد دیدگاهها و استراتژی پیشنهادی نویسنده همچنان در چارچوب مناسبات سرمایهداری جای دارد اما بسیجکردن و برانگیختن تمام مخالفان اصولی با سمتگیریِ امروزیِ حاکم بر مناسباتجهانی در جبههای واحد مرحلهای است ناگزیر و، همانطور که خود او در برخی اشارههایش تأکید میکند، میتوان و باید از این مرحله (سرمایهداری) نیز عبور کرد. ازهمینرو، با توجه به گندیدگی روزافزون نولیبرالیسم جهانیشده یا به تعبیر دقیقتر، سرمایهداری جهانیشده، به جدّ بر این باورم که دیگر نمیتوان و نباید به جایگزینهای اصلاحگرایانه اندیشید. بازگشت به گذشته و مدلهایی از نوع «دولتهای رفاه»، یا بنا به گفته برخیها “سرمایهداری انسانی” پاسخگوی مطالبات 99درسدی مردم و مردمگرایان امروزی نیست. نظامی دیگر و مبتنی بر دموکراسی تودهای و حاکمیت مردم و عدالت اجتماعی با هدف توسعهپایدار، موزون و متوازن، میباید.
بهعلاوه، با توجه به گذشت 17سال از انتشار این کتاب، لازم دیدم برخی دادههای آن را با قید یادداشتهای تکمیلی بهروزرسانی کنم، این اشارهها و یادداشتها با نشانهی(ـ م) در پانوشتهها، از ارجاعات شمارهخورده نویسنده به لاتین، متمایز شدهاند. همچنین، از آنجا که توجه این کتاب، به توضیح و تبیین مدل اجتماعی «تعدیل ساختاری» – با توجه به سال انتشار آن- معطوف است، ضروری است که در گفتاری مستقل به بررسی و نقد «حکمرانی خوب» پرداخت . زیرا در پی شکست مدل «تعدیلساختاری» و اعتراضهای گستردهی مردمی در پهنه جهان، بانکجهانی با هدف دستیابی به «رهیافتی» دیگر در قبال بحرانعمومیسرمایهداری، به تدوین و تبیین مدل اقتصادی – اجتماعی دیگری با عنوان «حکمرانی خوب » برآمد ؛ مدلی که اساس و استخوانبندی آن، همچنان بر «تعدیلساختاری»، اما با اتکا به دخالت گسترده دولتها از طریق نهادسازی و در حمایت از بازارها، به ویژه بازارهای مالی استوار است. بنابراین، از آنجا که گفتوگو درباره «حکمرانی خوب» بدون شناخت از مدل «تعدیلساختاری» ممکن نیست، بررسی و نقد مدل اخیر را به گفتار مستقل دیگری موکول میکنم
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.