خانمي از سارايوو

هنگامی كه سخن از حكایت‌‌هایی كه گذشته را بیان می‌كند در میان است، باید یادآوری كنیم كه دیدگاه‌هایی وجود دارند كه بنا بر آن‌ها پرداختن به گذشته یعنی نادیده گرفتن حال و پشت كردن به حیات است.

فكر می‌كنم كه آفرینندگان قصه‌ها و رمان‌های تاریخی با آنچه كه گفته شد سر توافق ندارند و بیش‌تر مایلند اعتراف كنند كه خود نمی‌دانند چگونه و چه‌وقت از آنچه كه «اكنون» نامیده می‌شود به آنچه كه «گذشته» به شمار می‌آید سیر می‌كنند، كه چه خوش‌خیالانه ـ گویا در خواب ـ مرزهای قرون را می‌توان به گام پیمود.

مگر نه هم در گذشته و نیز در حال با پدیده‌های مشابه و مسائل هم‌سان برخورد نمی‌كنیم: انسان باشی، موجودی بی‌خبر و خواستۀ خود زاده شده كه در اقیانوس حیات پرت شده است. كه باید شنا كنی. وجود داشته باشی. همانی باشی كه آفریده شده‌‌ای. فشار جوّ پیرامون خود را تاب آوری، همۀ برخوردها، اعمال پیش‌بینی نا‌شدنی و پیش‌بینی نشدۀ خویش و دیگران را كه اغلب در توان تو نیستند را تاب آوری. با این همه، خودِ‌ فكر این همه را بتوانی تاب آوری.

به كوتاه‌سخن انسان باشی…

رائیکا زمانی که نوجوان است پدرش فوت می کند . پدر وی آدم دست و دلبازی است که نهایتا ورشکسته می شود و در دم مرگ به دخترش نصیحت می کند فقط به فکر پس انداز باشد هیچ وقت گول قلب و احساساتش را نخورد و …. رائیکا پند پدر را اویزه گوش می کند و همین روند را در زندگی در پیش می گیرد اوایل فامیل ها خیلی سعی می کنند از این خساست دورش کنند اما کم کم قطع امید می کنند و …

دیدگاهتان را بنویسید

*
*