توضیحات
شگفتا که پیل را در نور تند آفتاب روز دیده بودند، اما چون به خانهِ تاریک در شد، بازش نشناختند. ما مردمانیم… فراموشکار!
در خانه تاریک هر یک دستی بر پیل کشید و از آنچه دریافت سخنی راند. گفتند پیل این است و آن. آنکه خواست آسودهتر باشد به نزدیکترینِ پیل دستی سود، به پاهای بزرگ و استوارش.
رو گرداند به دیگران با سیمایی خردمندنما (که در آن تاریکی کسی آن را ندید!) و گفت:
ــ آسوده باشید که هرچه باشد ترسی از او نیست، زیرا بر فراز سکویی درشت و بلند نشسته است. اگر نوری را دربگشاییم آزاری از او به ما نخواهد رسید. (با لبخندی) شاید بر او سوار شویم و شاد گردیم. همگان دلخوش شدند و آسوده. چون در گشادند پیل به راه افتاد در پی آبی و برگی.
آن «خردمند» و گروهی بیگناه زیر پاهای سترگش له شدند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.