توضیحات
زمانی که کارت عضویتم را گرفتند، پنهان نمیکنم که چگونه با هقهق گریه کردم. در مدت دهسال جدایی از صفوف حزب یک دقیقه، شاید هم یکلحظه خودم را از آن جدا تصور نکردم. اگر خودم هم میخواستم، از عهدة چنین کاری برنمیآمدم. پیوند روحی من با حزب ناگسستنی است و هیچ تصمیمی نمیتواند چنین نیرویی داشته باشد…
مدیر ما از آدمهایی نبود که کار امروز را به فردا موکول کند. او به اخراج من بسنده نکرد و به تخلیة خانة ما هم فرمان داد. به زیرزمین محل زندگی مادرشوهرم و برادرشوهرم فایق اسبابکشی کردیم. در این زیرزمین نمور در آرزوی پیدا کردن راهی برای جلوگیری از نفوذ آبهای زیرزمینی بیشتر در من قوت گرفت…
میتوان گفت که ریما هر روز به این زیرزمین میآمد. او در جستوجوی کار برای من بود. خودم احساس ضرورت نمیکردم که پیش کسی بروم. فکر میکردم: «چه کسی به زن دشمن مردم کار میدهد؟».
اما کسی پیدا شد که کاری به من بدهد…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.