توضیحات
مردمان کرانه جنوبی دریای کاسپین، به لحاظ قومی و نژادی، بنا به گزارشهای تاریخی و یافتههای باستانشناختی، حداقل پس از هزاره ششم پیش از میلاد به این سو، آمیزهای از تعامل اقوام بومی (کاسیها و پیشاکاسیها) با کوچروها هستند ــیعنی مجموعه کل اقوام باستانی که طی هزاران سال با زبان و فرهنگ ویژهشان به این سو آمدندــ که به لحاظ زمانی پیش از همه، باید از حضور گونة انسانی خردمند / انسان نوین ( هوموساپین homo sapien) در دوران پارینهسنگی یاد کرد که تا شکلگیری جامعه انسانی نو، فرایند پیچیده تکاملی خود را حداقل از هزاره پنجاه تا هزارههای یازدهم و دهم پیش از میلاد، پشت سر گذاشتند و بنا به یافتههای باستانشناختی در طی این روند، به تفکر هندسی پیشرفته دست یافتند. پس از آن، به تأثیر فرهنگ کوچ عشایر جنوب غربی ایران و دارندگان فرهنگ جیتون از جنوب ترکمنستان در دوران نوسنگی (هزاره ششم پیش از میلاد ) باید اشاره کردد و همچنین در دوران مفرغ، از فرهنگ سومریها و نیز پریچاییها… باید سخن به میان آورد. نکتهای که نباید فروگذار کرد آنکه از آغاز عصر آهن یک تا نزدیک به عصر آهن سه، قریب به هزار سال، از کوچ قومی تأثیرگذار و یا با مرتبهای در خور، به مازندران باستان گزارشی به دیده نیامد؛ منتها تا این دوران (اوایل هزاره اول پیش از میلاد)، طی هزاران سال، کلیه اقوام ساکن در کرانه جنوبی دریای کاسپین (وهرکانیها، تپورها، آماردها، آناریان (هوریان)، کادوسها، آلبانیان و اوتیانها بودند، با نظرداشت این مهم که اقوام مزبور ضمن داشتن زبان و فرهنگ مشترک تحت نام کاسیها دارای ویژگی خاص قومی چه زبانی و چه فرهنگی بودند، که هرودوت و استرابن به برخی باورهای مستقل آماردها و تپورها در آثارشان اشاره کردهاند.)، تحت سیطره قومی کاسیها بودند. پس از آن (عصر آهن 3)، برجستهترین قوم مهاجر و مهاجم به مازندران باستان آریاییها بودند که بر دیگر اقوام کوچی و باشنده به تفوق سیاسی دست یافتند. بعد از آریاییها، سکاییها، و ترکهای آسیای مرکزی به این منطقه کوچیدند که در بخش نامگانی گیاهی، جانوری، پرندگان، آبزیان و درختان، رد و نشان زبان اقوام باستانی در دفتر هشتم پژوهشهایی درباره کرانههای دریای کاسپین به صورت گفتارهای مستقل، آمده است. تفاوتهای مندرج در نامگانیها، حاکی از تنوع حضور اقوام در منطقه مورد پژوهش این مجموعه مشترک است که به نظر میرسد نیاز به کار زبانشناسی تخصصی تازه با روشهای نوین دارد.
پس از این دوران (شکلگیری امپراتوریهای مادی و هخامنشی…) کرانه جنوبی دریای کاسپین به لحاظ سیاسی، نه نژادی، ایرانی به حساب آمده و در گسترهای پنهاور (سرزمین ایران…)، بدین نام آوازه یافته و نامبردار شدند، بدون آنکه باشندگان این کرانه، مانند سابق توده بومی محسوب شوند، هر چند فرهنگ بومیشان ماندگار بود. بنابراین، آمیزه حاصل آمده از ترکیب نژادی، قومی و باورهای پُرتنوع آیینی را باید از نگاه همزیستی مسالمتآمیز، دگرپذیری و بیش از همه به معنای مناسبات انسانی ارزیابی کرد. بنا به این نگاه، پژوهشهای قومشناسی در عرصههای پیدایی تاریخ اقوام، زبان، فرهنگ و هنرِ کوچندگان و باشندگان، به طور محوری در این مجموعه مشترک از سرزمینهای دور و نزدیک ، تنها بن مایه علمیـپژوهشی دارند نه ناسیونالیسم افراطی کور. شایسته اشاره است، تحقیقات قومشناسی در مازندران و به طور غالب در کرانه جنوبی دریای کاسپین و حتی در منطقه مورد پژوهش این مجموعه مشترک، به خاطر حضور پُرتنوع طوایف، قبایل و اقوام بسیار پیچیده و گاه در برخی موارد بغرنج است.
از سوی دیگر، نبود اتفاق نظر یا اجماع، درباره منشأ برخی کوچهای نخستین اقوام غیر بومی در میان دانشمندان و نیز تأثیر جغرافیای زیستی به عنوان عامل کوچ… موردهایی است که نظریههایی را رقم زده که دوره به دوره، طی بیش از یک قرن اخیر با یافتههای باستانشناختی و علم ژنتیک… چشماندازهای تازهای در تحلیلهای علمیتر مباحث مطروحه را موجب شده است. روشن است بحثبرانگیزترین اقوام کوچی، آریاییها هستند که بنا به دستهبندی نظریهها، توسط پروفسور شیشف در گفتار «خاستگاه آریاییان…» بسیار قابل توجهست که به شرح ذیل طبقهبندی شده است:
الف ـ برآمده از نواحی قطب شمال
ب ـ گستره قفقاز
ج ـ شماری نیز سرچشمه کوچ اقوام آریایی را از دشتهای سیبری دانستهاند.
دـ برخی حتی گستره خلیج فارس را خاستگاه نخست کوچ به داخل فلات ایران میدانند.
ه ـ و آخر، کوچ قبایل مناطق پامیری به مثابه نخستین زیستگاه آریاییها (نژاد سفیدپوست) ارزیابی میشود.
گفتنیست «درباره کهنترین جاهای آسیای میانه… تنها گفتههای افسانهای در دست است. دیرینترین منابع آگاهیبخش اطلاعات در زمینة روایات آیینیـتباری هندی و ایرانیاند. در این منابع فرضیهای طرح و مدلل میشود که برجستگی پامیر، گهواره تبار آریایی بوده است که از اینجا به جاهای دیگر پراکنده شدهاند. مأخذ پروفسور شیشف در این گفتار زند اَوِسْتاست. تودههای زندی، تیره پرنفوذی بودند:
در دوره پادشاهی جمشید مردم «در سیمای نوعها درآمدند و جوامع را تشکیل دادند یعنی تیرههای جداگانه را به یک توده متحد گردانید و خود رهبر و پیشوای تودهها و رمهها گردید.» در این هنگام در بود باش آنان «زمستان سختی چیره گردید پیش از آن در این سرزمین در سال 7 ماه گرم و 5 ماه سرد بود. در عصر جمشید زمستان ده ماه را در بر میگرفت و برای تابستان تنها دو ماه میماند آنگاه جمشید بنا به راهنمود اورمزد، مردم را به سرزمین روشن، یعنی گرمتر برد، به جنوب…
راهپیمایی از کوچیدن باشندگان اولیه از سغد آغاز شد. از آنجا به مرو، به بلخ، به نیسا، به هرات، به ویکبریت، به هیتومات، به ری، رهسپار گردیدند… بیشتر آریاییها در وادیهای پُرآب جا گرفتند… جمشید زیستاری (مسکونی) میسازد و شهرها را بنیاد میگذارد که در آنها 1000 نفر، 600 نفر، و 300 نفر را جای میدهد. راهها میکِشد، زمینداری و کِشتکاری را راه میاندازد و برای خود کاخ میسازد.» نکته محوری در این گزارش آن است که: «در جریان کوچیدن، خود جمشید و مردم او ، همه سرزمینهایی را که به آن فرود میآمدند، تهی از باشنده و ناآباد بود [یا میدیدند]. جمشید برای نخستین بار این سرزمینها را با آدمها و جانوران مسکون میسازد [محل بود باش آغازین مردمان زندی]… این عصر در حماسهها به نام عصر زرین یاد میشود.»
اگر روایت آیینی دوره جمشید را بپذیریم، که قبایل مختلف آریایی در سیمای «نوع»ها درآمده و جوامع را تشکیل دادند؛ یعنی دارای یک زبان مادر بودند با گویشهای مختلف، در چنین صورتی میتوان هریک از گویشها را شاخه از زبان آریایی به حساب آورد. منتها نمیتوان زبان بومیان را شاخهای از زبان آریایی دانست، بلکه باید گفت:
اقوام مختلف سرزمینهای نام یافته به ایران که خود دارای زبان گفتاری بودند، پس از تفوق سیاسی آریاییها، زبان و فرهنگشان جذب زبان و فرهنگ آریاییها شده است؛ نه اینکه زبانشان شاخهای از زبان آریایی به حساب آید که به نظر قابل تأمل است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.